روزنوشته های علی محمدکیخسروکیانی



سلام

امروز وقتی ازخاب بیدار شدم که بروم مدرسه مادرم به من گفت که امروز که  ورزش داری به خاطر گلو دردت سعیکن که

ورزش نکنی یا کم تر بدوی .

و بعد من به ما درم گفتم به شما قول نمیدهم  ، ولی تلاشم را میکنم. وبعد ازاین حرف، من کار ها یم را کردم  و با

اتوبوس رفتم مدرسه، وقتی ،رسیدم مدرسه با یکی از هم  کلاسی هایم شطرنج  با زی کردیم  تا معلم  ما آمد وما شطرنج را جمع کردیم.

معلم یک درس قرآنی داد وبرای آن درس دو تا فیلم دانلود کرد وما هم آن فیلم هارادیدیم تا زنگ خورد.

وقتی که زنگ ورزش ما خورد از شانس بد ما آن روز و درآن ساعت امتهان نهج بلا قه داشتیم .وزنگ بعد هم نا ظم ما

برید صف کلاسی و صحبت کرد،و دباره وقت ورزش ما را گرفتن وبعد که ما رفتیم ورزش هم توی فوتبال وهندبال باختیم

 


سلام

امروز وقتی از خواب بیدارشدم شنیدم که مادرم میخواهد برود وبرود حلیم ونون تازه بخرد وبیاید تا باهم ودورهم صبحانه بخوریم و پدرم از کارمادرم خوشش امد و گفت: علی هم  با خو دتببر تا دست تنها هستی وبعد مادرم گفت باشد   وبعد هم من هم رفتم تا لباس بپوشم و تا دنبال مادرم برو م 

منو مادرم ام روز یک پیاده روی اساسی کردیم  و مادوتا اول رفتیم حلیم گرفتیم و بعد رفتیم نون سنگک برای صبحانه گرفتیم  و بعد رفتیم خانه و یک صبحانه ی درجه یک خوردیم.

یه کم بعد ازخوردن صبحانه مادرم با دوتا برادرها یم رفتند خانه ی مادر بزرگم چون ما امروز برای ناهار انجا دعوت بو دیم

و وقتی که ما درم با بچه ها از خانه رفتند بیرون  من و پدرم لبتاب را روشن کردیم ویکم با هم کارکردیم و بعد با هم قرار گذاشتیم تا یک سایت درست کنم وخاطراتم را در آن سایت خطراتم را بنویسم

 


جمعه 29  / 9/ 98

سلام wink

امروز صبح وقتی ازخواب بیدار شدم ر فتم دشویی وبعد دبا ره گرفتم خوا بیدم بعد مادر گفت که میری ببینی که نون وایی و

ببینی نان میپزد ومنهم گفتم که ببخشید ولی من الان خسته ام می خواهم بخواهم وگرفتم خوابیدم.وبین دو راهی خیلی سخت قرار گرفتمfrown

یکم که گذشت من فهمیدم که عمو امینم برای ما حلیم  آورده است ومن خیلی خو شحال شدم وبا خودم گفتم که آخجون حلیمcheeky

بعد مادرم گفت که  حالا بورو و از مادر بزر گت  سه تا نون بگیروزود بیاخونه تا صبحانه بوخوریم ومن لباس پوشیدم و رفتم.،وقتی رسیدم هرچقدر زنگ زدم کسی جواب نداد ولی من تسلیم نشودم وبه زنگ زدن ادامه  دادم تا دررا باز کردند

وبعد از آنها نان گرفتم ورفتم خانه  ووقتی رفتم خانهبا مادرم تکرار فیلم وارش رادیدیم وصبحانه خوردیم بعد صبحانه

من چون به برادرم قول داده بودم که با او شترنج بازی کنم مجبور شدم با او بازی کنم sad

و بعد رفتم سراغ درسهایم و با هزار مسیبت مشق هایم را تمام کردم .

با کمک مادرم با کامپیوتر خاطره نوشتم و داخل سایت گذاشتم و بعد از ناهار خوشمزه ی مامانم  مشغول نقاشی با لبتاب بابام برای درس کار و فناوری شدم و یک نقاشی خوب کشیدم وبعد کارهایم را کردم و رفتم مسجد


چهار شنبه           98/9/28                                                                                                                                              سلامsmiley
امروز وقتی ازخواب بیدار شدم که بروم مدرسه بعد از اینکه دشویی رفتم ونماز صبح هم را خواندم و لباس و فورم مدرسه ام را پوشیدم تبلت پدرم را برداشتم و همین طور که سندویچ می خوردم با تبلت پدرم بازی کردم و یک مرحله هم در آن بازی بردم ولی در آن مرحله گرفتار شدم  وبعد مادرم گفت که ببینم این بازی چه شکلی است و یک بار هم بده تا من بازی کنم و من هم تبلت را دادم به مادرم تا یک بار هم او بازی کند بعد از این که مادرم بازیش را کرد تبلت را دادم به پدرم تا کارهایش را با آن بکند و بعد کارهایم را کردم و میوه و خوراکی هایم را داخل کیفم گذاشتم و وقتی که می خواستم برم به مدرسه با پدرم قرار گذاشتیم که بعد از مدرسه او بیاید دنبالم و از خانه رفتم بیرون و با اتوبوس راهی مدرسه شدم blush
وقتی به مدرسه ام رسیدم با یکی از دوستانم شترنج بازی کردم و خطر کیش ومات از بیخ گوش او گذشت یعنی من او را کیش و مات کردم ولی حساب نبود sad
وقتی معلم آمد یک درس از قرآن داد و برای آن درس دو فیلم دانلود کرد 
زنگ بعد معلم ما به بچه ها گفت که من می خواهم نگارش ها را ببینم و برای شما فیلم می گذارم ومن هم کارم را هم انجام میدهم الان هم رای گیری میکنیم و یک فیلم را انتخاب میکنیم و باهم میبینیم اگه صدا از دل کسی درامد فیلم را قطع میکنم surprise
زنگ آخر که شد دیدم که پدرم  دنبال من هنوز که هنوزه نیامده است و بعد هم رفتم و به پدرم زنگ زدم و او گفت که من به معلم گفتم که به علی بگوید که خودش بیاید حالم هم باران می آید و خودت زود بیا وبعد که به خانه رسیدم ساعت 2:30 بود و با خانواده ناهار خوردیم

عصر برای نماز به مسجد رفتم وبعد از نماز  در کلاس مسجد گفتند که برای هفته دیگر کتاب بیاورید و بعد به خانه آمدم


سلامlaugh

امروز وقتی از خواب بی دار شدم متووجه پدرم رفته وبرای من با کره ی بادام زمینی  و شیره یک صبحانه ی خشمزه 

دو روسکرد ومن هم یک صبحانهی درجه یک وعالی خوردیم یعنی من فقت خوردم

بعد از صبحانه من رفتم سر درس هایم   من باید سی تا سووال در میا ور دهتا از درس آخر هدی یه ها و بیستا از از درس

مطالعات اجتماعی   ومن باید این هارا امروز میننوشتم    ونوشتم

اصرکه شد وقتی من از مسجد برگشتم به خانه کمکم کارهایمان کردیم لباس پوشیدیم وبا اوتوبوس رفتیم به خانه ی  مادربزرگ من چون ام شب آنجا مهمانی بود وهمه ی فامیل می آمدن خنه ی مادربزرگ من و قتیما رسیدیم انجا فقت دایی من وخاله ام بودند انجا وداشتیم وسایل هم اماده میکردیم وکمکم مهما نهای مادر بزرگم  کمکمداشتند می آمدند  ومن به همراه

مادرم رفتیم پایین واز ماشین پدرم  جوراب ها وشیره ها را آوردیم تابعد از شام آنهارا بفوروشموبعد باکمی از مهمان ها رفتبم بالا  وگذاشتیمشانیک گوشه   یکم بعد که گذشت  یکی ازدوستان من  به نام  صدرا آمد وباهم رفتیم توی اوتاق وبا گوشی اش یک بازی فوتبالی دو نفره انجام دادیم  مادودور بازی کردیم وهر دودورش هم  من بوردم تااینکه یکی دیگر از دوستای من به نام حسین بود ووقتیکه آن آمد  رفتیم وباگوشی صدرا از توی بازا حسین بازی ریخت  ورفتیم وچند از آن بازی ها را انجام دادیم  تاوقت شا موقه ی شام که شد  گو شیرا گذاشتیم ورفتیم سرسفره وچلوکباب خوردیم

بعد از شام یکم رفتیم تبلت بازی تا اینکه پدرمیخواست بابچه هابرود خانه ومادرم فردامیامد خانه ومنپدرم رازی کردم که بمانم وبچهها رفتند خانه

بعداز رفتن پدرم یک بازی آوردم وبازی کردیم یکم بعد از بازی کردن دیدم همه ساکت هستند ورفتم پیش مادرم وگگفتم چیزیشده وبعد مادرم گفت که عمو محمد بایک متوری تسادف کردند ودوتاشون مورده اند وآنیکی توی کما است

 


سلامblush

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم خانهئ مادربزرگم بودم و وقتی از خواب بیدار شدم مادر بزرگ من هنوز خواب بود ولی پدربزرگ من بیدار بود و داشت صبحانه اش را می خورد و من با تلویزیون آنجا خودم را سرگرم کردم تاکه

 

مادربزرگم از خواب بیدار شد  وبعد از یکم کار برای من باتخم مرغ بومی یک تخمرغ  بومی درستکرد  وبعد من ومادربزرگم دوتایی نشستیم روی میز وبا فلفل ، نمک ، ونارنج صبحنیمانراخوردیم وبعد ازصبحانه من یک زنگ به خانه زدم  وبعد ازمادربزرگم خداحافظی کردم وپیاده بهطرف خانه راهی شدم ووقتی به خانه رسیدم در باز بود وزودی رفتم توی ووقتی رفتم تو تازداشتاند صفرهرا پهن می کردندومن نشستم پهلوی آنها ویک لیوا چایی شیرین پهلویشان خوردم وبعد رفتم سراغ درس هایم وآنهارا کامل کردم وبعد پدرم بهبغیی خوانواده یعنی عموهایم مادربزرگم وپدربزرگم رابرای ناحار دعوتشان کردیم  وبعدمادرم رفت کسر چهارده و برای مهمانی خرد های لازم را انجام داد وپدرم هم رفت تایکمی کمک عموی امین منتا یکم کمکشان کند                                                                                                    اولین مهمانی  که برای ما آمد مادربزرگ من بود ویکم بعد از مادربزرگ من پدربزرگمن آمد وخیلی منتظر وخیلیهم گرسنه ماندیم  تاکه بالا خره عمو امین ،زن عمو و شهاب الدین  آمدن خانهی ما وناحاررا باهم  ودور هم خوردیم  وبعد از ناحار یعنی یکم بعد از ناحار یکچایی خوردیم وبعدعمو امین من بازن عمو رفتند تا اثباب واثاثیه هارا ببرندخانه ی جدید

وزودی رفتند ولی شهاب را نبردند چون گذاشتند که بماند وبا برادر های من بازی کند یکم بعد عمو مهدی یم آمد  ویک چایی خورد  وبامادر بزرگم رفت ولی مادر بزرگم از شهاب پرسید بامن مییایی برویم خانه وشهاب هم گفتنه و میخواهم بازی کنم  وبعد مادربزرگم رفت خانه

من بعد از این که  یک برنامه به نام اژدها سوا ران دیدم وبعد خاطره نوشتم تا لاکپشت های نینجا شروع شد ومن اورا دیدم   وبعد از او من ادامه ی خاطرهام را نوشتم وبچه ها هم باهم کلی بازی کردن وپدربزرگ من هم آمد وبه ماپفک داد  وما آن را خو ردیم  ویکم بعد از رفتن پدربزرگ عمو ی من آمد دنبال شهاب و اورابرد


سلام من علی هستمsmiley

امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدمخیلی دلم میخواست که بازم  بخواهم  ولی هم بچها نگزاشتن وهم پدر بزرگ من آمده  بود خانه ی ماومن برای احترام به پدربزرگم ازخواب بیدار شدم ورفتم دبه پدربزرگ پدریم سلام کردم و نشستم روی تخت وبعد من بلند شدم ورفتم دشویی ونعد از دشوییرفتن  رفتم وبعد رفتم و کمک مادرم کردم وسفره ی صبحانه را پهن کردیم وپدر بزرگم برای ما خامه عسل آورد وما یعنی من ودوتانرادر هایم یعنی مهدی وامیرحسین صبحانه خوردیم  وپدر ومادرم باما نخوردند  چون مادرم باپدرم صبحان ی شان را صبح زود خوردند ومن با برادرهایم تنها صبهانه خوردیم بعد از اینکه

صبحانه ی ما تمام شد پدرم لباش پوشید وبا پدر بزرگم باپدرم از خانه با ما شین از خانه رفتند بیدون  وبعد از رفتن پدرم مادرم رفت بیرون از خانه تا کمی خرید بکند ومن هم  یفره ی صبحانه را جمع کردیم ومن با برادر کوچکم امیر حسین

رفتیم توی حیات  وبرادر وستیه ی یعنی مهدی در خانه ماند و تلویزیون کا نالال پویا را نگاه میکرد و در ان زمان داشت پا شو پاشو کوچولو را پخش میکرد وآن اورا دوست داشت ودر خخانه ماند و او رادید وماهم درحیاط بازی کردیم تا ما در من

از ر امد ما رفتیم تو بعد کمک مادرم کردم ورخت خواب های بقی یه هارا جمع کردیم  وبعد لباس هایم را پوشیدم  ورفتم ر وبرای مادرم می خواستم سبزی یه کو کو بخرم ولی نداشت وبرگشتم خانه و فیلم آمو زشی دیدم و بعد از او

وضو گرفتم کفشم را پو شی دم   وچرخم را بردا شتم  ورفتم به طرف مسجد کو ه نور  یا هما ن  مسجد امام علی 

تا برای نماز ظهر به اجا رفتم


سلام smiley

امروز  صبح وقتی از خاب  بیدار شدم  پدرم داشت از خانه  میرفت بیرون  ومن رفتم بیرون واز توی ماشین وفلاکس رابرای پدرم بردم  تامادرم  ان را برای پدرم پور از چایی کند وان کار را کرد وبعد پدرم به ما گفت که بچه ها کی می یاید

در را برای من باز کند ومن رفتم ودر  را  برای پدرم باز کردم  وبعد کیلید در را به پدرم دادمودباره تکنیکی هنگام  در بستن در را  قفل کردم ولی فقت من توانستم هنگام در  بستن یکی از در ها را قفل میکردم و کردم  وبعد از قزی یه در قفل کردن  رفتم تو  وبا دوتا از برادر های گلم یعنی مهدی وامیرحسین وبا مادر عزیز تر از جانم صبحنه خوردیم  ومن هم صبحانه نان پنیر  ومربای به خوردم  وبعد از صبحانه خوردن من ومادرم صفره را باهم جمع کردیم  من بعد از صبحانه وجمع کردن صفره  رفتم  وکامپی یوتر یاهمان لبتاب پدرم را برداشتم ویکم رفتم سراغ درس هایم ولی یکم درس خواندم به خاطر این انقدر کم درس خواندم چون که اسلن نمتوانستم سوالات درس ریاضی  را انجام بدهم  وبعد من یکم بد اخلاقی کردم  و بعد مادرم بچه هارا به من سپرد  ورفت ر تا برای ناحار از ر خرید کند  وقتی مادر من از ر برگشت منکیلیدش را از او گرفتم ولباس هایم را پو شیدم  وبا دو شرخه رفتم به ترف مسجدوقتی رسیدم مسجد اگر یکم زودتر رسیده بودم می توانستم ازان را بگویم ولی نتوا نستم اذان را بگویم  ولی به جای اذان توانستم که هر دو نماز را مکعبری کنم چون به خاطر بیماری کرنا هیش کس نیامده بود  ومن تنها هر دو نماز رامکعبری کردم وبعد از مکعبری چرخم را بر داشتم و به   ترف خانه رکاب زدم وبه خانه رسیدم وبعد برا برادرام مهدی  وامیر حسین ومادرم وخودم میوه پوست گرفتم وبه همشونمیوه دادموخودم هم کمی میوه خوردم وهمه ی ما هسابی واساسی میوه خوردیم  وبعد از میوه مادرم از من خواهش کردکه برو وحیاط راتمی ز کن  چون باد امده همهی پلاستیک ها را اوردهدرحیاط وآشغال های توی حیاط راجمع کن  ومن هم به هرف مادرم گوشکردم وحیاط خانه ی مان را  ازشر پلاستیک اشغال اجات دادم


سالم smiley

امروز صبح ما درم من را زود تر از همه بیدار کرد ومن هم نشستم سر درس هایم  تادرس هایم را کامل کنم چون قرار است امروز همه باهم برویم سمینار پدرم و پدرم بهما گفت که انجا یک زمین فوتبال دارد

وقتی مشق هایم تمام شد صبحانه یمان راخوردیم وبعد لباس هایمان را پوشیدیم و باماشین رفتیم به ترفی که پدرم انجا سمینار

داشت وقتی رسیدیم به انجا یعنی استخر ایسار من بعد از اشناشدن بامحیط از مادر وپدرم اجازه گرفتم ورفتم در زمینفوتبال چمن  وانجا یک کاور به ما دادند که بپوشیم وبعد از پوشدن کاوربه هر سه ی ما برادران یک توپ دادند  یعنی هر کدام از ما یک توپ داشتیم  وداشتیم بازی میکردیم  تا اینکه بقییه ی بچه هاپیدایشان شد وانهاهم امدند در زمین وه تا ان دو نفر اماده می شدند  منویک نفر دیگر به هم چنتا پنالنتی زدیم  تااین که انها به ما گفتند که بیاییم داخل این زمین وماهم رفتیم داخل ان زمین  ویار کشی کردیم  ودر زمین چمن شروع به بازی کردیم و وست کار امیر حسیین ان برادر کوچک من دشو اییش گرفت ومن مجبور شدم وست بازی ام ان را ببرم دشویی وبعد از بردن دشویی وست بازی  امیر حسینچند باری رفت پهلوی مامان وامد ولی یک بار رفت ودیگر نیامد ومن او را تهویل مادرم دادم ورفتم سراغ فوتبال بازی کردنم  وما در ان بازی چند باد تیم هارا اوز کردیم وست بازی ی ما مادرم با ان برادر شیتانم وبایک جعبه کیک امدند وبرادرم امیرحسین به تمام ماها که داشتیم درزمین چمن فوت بال میکردیم کلوچه تارف کرد  ومن بعد از خوردن کلوچه تقریباا حمه یما از اب سردکن ان گوشه ی زمین چمن اب خوردیم ودباره رفتیم ودبارهرفتیم سراغ فوتبال بازی  ودر فوتبال هم توپ پوراز باد  و سنگین خرد در دماق وسر برادر بنده خدای بی چاره ی من واو در هر دبار برخرد باتوپ گر یه اش گرفت باراول توپ خورد   به   دماقش  و بار دوم توپ خورد به سرش ولی انسافن بازی برادر من خیلی خوب بو  ما چند ساعت تمام فقت فوت بال بازی کردیم  وبعد از توی ماشین یکی ازبچه ها توپ برداشت  ودباره انجاهم باهم فوتبال کردیم


سلام smiley

امروز وقتی ازخواب بیدار شدیم وبعداز صبحانه خوردن کارهایمان را کردیم واز خا نه رفتیم بیرون ومادرم رفت که برایدایی من مایه ی لبا شویی بخرد ولی تمام کرده بودوبعد امد تا باهم  با اوتوبوس برویم خانه ی مادر بزرگ چون من عسر نوبت دکتر دندان پزشکی داشتموبرای اینکه کسی نبد تا بچه ها را نگه دارد رفتیم انجا تا ما در بزرگم بچه هارا نگه دارد  وقتی رسیدیم به انجا  لبا س هایمان را اوز کردم  یعنی کردیم وبعد کمی  میوه خوردیم وبعد مادرم رفت کمک مادربزرگم وماهم بازی قایم باشک بازی کردیم  وبعد من نمازم را خواندم ومنتزر ماندیم تا دایی لیاید  ووقتی دایی امد سفره را پهن کردیم و ناهار خوردیم  ویک فیلم سینمایی دیدیم  وبعد از ناحار  کارهایمان راکردیم وبا اوتوبوس به دکتر رفتیم و وقتی که  نوبت من شد که بروم داخل  خود دکتر نبود که دندان های من را درست کنند بخواتر همین انها خیلی تولش دادند وبعد از دکتر  من و مادرم رفتیم در مقازه و من یک کرانچی  ی ساده ورداشتم و با مادرم در اوتوبوس خوردیم  و وقتی  به خانه ی مادر بزرگ رسیدیم لباس هایمان را اوز کردیم  ومن با بچه ها منچ بازی کردم وبعد از بازی  وقتی خاله ی من و دختر خاله ی من امدند  و مادر بزرگ من برای ما میوه گذاشتند  من و برادر هایم  میوه خوردیم وبعد با پدر م به خانه رفتیم                                          


سلام wink

 ام روز ظحر بعد از ابنکه ناحار خوشمزه ی مامان صادات را با پدر ومادرم وبا دوتا از برادر هایم خوردم    من امروز یک غذای خوشمزه خوردم ما کارانی  بود امروز مادرم توی غذا شاهکار کرده بود  چون مادرم  امرو ز دو نوع غذا درست کرده بود  یک ماکارانی ساده ویکنوع کوکو ماکارانی درست کرده بود  ومن از هر دوی آن ها خوردم  وهر دوی

آن هارا دو ست داشتم بعد از غذا پدرم لباس های  کاری اش  راپوشید  وبا ما شین از خانه رفت بی رون  ومن با دو تا برادر هایم  نشستم وفیلم سینمایی  شبکه ی پویا  وفیلم دیدیم  واسم ان فیلم بی لینکی بی بود

بعد از آن فیلم ما رفتیم و خوا بی دیم    وعصر که شد  من بی دار شدم ودباره دوتا فیلم دیگر از پویا دی دم  ویکم بعد عمویم  به گو شی  ی من زنگ  زد  که  بی  یا  و ماست  و پنی ریکه  مادرت گفته بود رااز من بگیر ومن  با ای نکه

تلوییزیونداشتم مبدیدم با سختی لباس پوشیدم وقبل از رفتن یک شیرین  عسل خوردم وبعد رفتم خا نه ی عمو مهدی

و بعد از یکم نشستن و سا یل را بر داشتم واز خانه ی عمو آمدم بی رون بع دلم خاست که یک سری به مادر بزر گم بز نم و زنگ زدم  واز ما درم اجازه گرفتم ورفتم یک سری به مادر بزرگم زدم ومادر بزرگم  از دیدن من خی لی خوش حال شد

وبه من غذای خوش مزه داد  ومن خو ردم  واز مادر بزرگم تشکر کردم وبه خانه آمدم                      

                     پشت هر سختی آسانی است 


امروز ظحر من داشتم در حیاط چوب بازی می کردم  کهوقتی رفتم توی خانه فهمی دم که نا ها ر کتلت داریم به مادرم گفتم که که مامان صادات سس گوجه برای کتلت ناهار امروز داریم  وبعدمادرم بهمن گفت که نه سس گوجه نداریم ومن گفتم که کتلت بدون نو شابه   کتلت نمی شود  وبعد مادرم به من گفت باشد و خودت برو  از کوثر 14 نوشابه و سوس گوجه بخر واز آنجا که در حیاط  بودن و چوب بازی کردن  خیلی داشت به من خوش می گذشت گفتم  خیلو خوب باشه  

وقتی که کمی بیشتر  بازی کردم یعنی وقتی که یکم دیگر بازی کردم میروم کوثر و  سوس گوجه  و نوشابه را میگی رم

وقتیم  که یکم بازی کردم و دیدم که فقت خودم هستم که دارم در حیاط چوب  بازی میکنم تصمیم  گرفتم که بروم تو ورفتم تو  و وقتی  که رفتم تو با پدر و مادرم و با دو تا از برادر هایم میوه خوردیم بعد از میوه من به ما درم پیله کردم که  به من یک یا چند تا لو بی یا بدهد ومن میخواهم لوبی یا بکارمو بعد مادر م به من گفت که لوبی یا ندا ریم ومن چون در فی ریزر باز شد یشتنی ها را دیدم وبه مادرم  گفتم ما مان  میتوانم بستنی بخورم   و مادر من هم گفت کچلم کردی  وبرید بخورید ومن  پدرم  و برا در هایم  بستنی  خوردیم وبعد از بستنی رفتم کوثر وقبل از آن مادرم به من گفت که نوشابه مشکی   بخر ولی بعد من زرد خریدم  وقتی به خانه رسیدم مادرم گفت که چرا نوشا به زرد خریدی ومن گفتم   (چون چند وقت دیگر غذای خوش مزه دا ریم نوشابه مشکی خوشمزه تراست)                                                                                                                                                                                                             (پس همیشه فکره فردا را باشیم  )                    


سلام من علی محمد هستم smiley

من دیشب وقتی می خواستم به خوا بم  مبایلم را ساعت هشت صبح کوک کردم وبعد مادرم به من گفت که علی وفردا  ساعت هشت صبح تو بی دار نمی شی  واگر فردا گوشییت زنگ زد با کتک بیدارت میکنم ومن هم گفتم باشد  ومن را فردا با کتک بی دار کنید چون میدانستم اگر صبح زود مادرم من را بیدار کنه می توانم به کارها و ورزش  شم برسم وبعد از یکم بازی رفتم وهمراه همه ی خانواده یعنی من به همراه پدر ومادرم ودوتا برادر هایم مهدی وامیر حسین  رفتیم وخوابیدیم

من نتوانستم ساعت  هشت صبح بیدار شوم وآن  موقه   فهمیدم که هرف مادرم کهدیشب به من زد تو خالی بودووقتی که کمی چشم هایم را باز کردم دیدم موبایلم دارد زنگ می زند   وپدرم گفت پاشو  و  این  مبایلتا  دورست کن موبایلت خفمون کرد ومن هم آب آلود رفتم وموبایلم را خاموش  کردم ودباره رفتم خوابی دم ومادرم بیدار شد ومن یکم دیگر خوابیدم

ویکم بعد بی دار شدم یگ غصه ای داشتم که زود بیدار نشدم  ولی زیاد هم آن ناراهتی را برای خودم جدی نگرزفتم ورفتم و همراه مادرم  وباهم دواتایی صبحانه خوردیم  وکم کم بقی یه هم آ مدند و آنهاهم صبهانه خوردن ومن درهنگام  صبهانه ی آنها  من چایی شیرن خوردم  بعد از صبحانه مادرم رفت تا خرید ی برای ناهار بکند  ومن زی یاد از ناهار امروز خوشم نمی آید  وموقه ی نهار که شود  مادرم به من گفت بورو و برای ناهار تن ماهی بخر وقتی رفتم کوثر یک دست گاه هایی رو ی پیشونی یه من گذاشتم  مبعد من رفتم تو خریدم وآمدم بیرو  وقتی آ مدم بیرو ن رفتم ورفتم یک سری به خانه ی مادر بزرگم زدم  که داشتند میساختنش  وبعد  دیدم کیف نمیده ورفتم خانه واز شبکه آموزش موطالعات  اجتماعی  خواندم  وگوش دادم  وآن درس برای من خیلی قدیمی بود  وموقه ی ناحار مادرم برای ما یک نوع تون ماهی آورد

 

            هیش وقت زود غذاوت نکنیم


سلام  من عتی محمدهستم laugh

ام روز من بعد از ابنکه مشق هایم را انجام دادم دیدم که ساعت  دم دم های اذان است ورفتیم وباپدرم در هیا ت باهم نماز خوا ندیم بعد از این که هر دو نماز ما دو تا  یعنی نماز ظهر وعصر تمام شد پدرم به من گفت  که علی محمد  برو  ودرخت ها را آب بده  و من  هم به پدرم گفتم چشم وبعد رفتم وتمام درخت های در خانه  وتمام گل هایی که در خا نه بود 

را تمام آب دادم  وهمین تور کمی  هم خراب کاری کردم و آب هارا هدر دادم وپدرم کمی از دست من  ناراحت شد وهمین طور کمی هم من  را دعوا  کرد وبعد پدرم موتورش را بر داشت  ورفت تا نون بگی رد ومن هم آب دادنگل هارا ادامه دادم  وکمی هم در هنگام و وست کار به ما درم درآب کشیدن سفره ها  که دا شت می شست کمک کردم ومن اول فکر کردم که این کار باحال است اما وقتی که آن کار را کردم دستم درد گرفت وبعد دباره آب را زییاد  کردم و رفتم سراغ کاره خودم که خیلی دوستش راشتم  

من دی گر کارم تمام شده بود وداشتم که شیر را می بستم که ما درم گفت  علی زود باش بورو تو  چون شبکه ی آموزش دارد ریاضی درس میدهد ومن شیر را  میبندم و تو برو و گوش بده  ومن یک آخیش گفتم ورفتم تو ودرس ریاضی را گوش دادم وو وقتی که  آن تمام شد مادرم یک دفع ب  خودش آمد و فهمید که یک سفره توی حیاط توی آب وایتکس ها گذا شته است وبه گفت علی محمد بی یا برویم  و باهم برویم واین  سفره هم باهم بشوریم  ومن هم اولش کمی نه ونو کردم  وبعد

مارم گفت بی یا ب بینم ومن هم مجبور شدم ورفتم در حیاط وشیر را برای مادرم گرفتم و به مادرم کمک کردم

تا مادرم سفره را آب بکشد وهمین طور در کمک کردن  کمی  من خیس شدم  بعد از آن پدرم آمد وشیر را درستکرد ومن هم کمی به آن کمک کردم واز آنطرف  فیلمم داشت شروع میشد و اخر شیر درست شد ومن هم رفتم در خانه وفیلمم را دیدم                                                                                                    

              باید در دو راهی تصمیم درست را بگیریم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آموزش عکاسی راهی قدسی انتشارات محصولات صوتی و تصویری مذهبی دانلود آهنگ های هات کلبه ے عـــــــشـــــ❤️ـــــــق فرهنگیان Tara دکوراسیون منزل و معماری وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی